آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها سلام دوست عزیز در صورتی که دوست دارید با ما تبادل لینک بنمایید زمانی که مارا به لینک خود افزودید به ما بگویید در صورت بودن آدرس ما شما هم به لینک های ما افزوده می شوید. باتشکر مدیریت |
جور دیگر باید زیست
به نام تنها پناه دیار آشفتگان سرنوشت
سه شنبه 20 دی 1386برچسب:عبرت فراموش نشدنی, :: 12:46 :: نويسنده : SARH
داستان امروز ما از جایی شروع می شه که اون پسره بود که در داستان های قبلی برای شما ها گفته بودم تازه اومده بود داخل این محله که ما هستیم. من و بچه هاي قديمي اين محله همه با هم متحد شده بوديم تا حال اين بچه پرو بگيريم پس شروع به حال گيري اساسي از اين پسر و تمام كساني كه با اون مي گشتن كرديم به اين صورت كه به گوش خودش و كساني كه با اون مي گشتن ميرسونديم كه از اومدن اونها به اين محله ناراضي و ناراحت هستيم البته چندبار هم بچه ها رو در رو به اون گفتن كه ديگه نياد داخل محله ما اما حرف آدم حاليش نبود و هي ميومد تا اعصاب مارو بهم بريزه و مارو ديونه بكنه اما نمي دونست كه ما از اون و دوستاش زرنگ تر و دلير تر هستيم تا جايي كه در يك روز جمعه كه هيچ كس با من نبود رفت برا من آدم آورد و مثلا مي خواستن با من حرف بزنن اما غافل از اين بودن كه من هم آدم هاي خودم آماده كردم و از اونا نمي ترسم آمدن با من داشتن حرف مي زدن كه يكي يغه من گرفت و ديگري با مشت به صورت من زد ما هم كه دلير و نترس تر از همه بوديم با ...... زدم دست و شكم و كمر يكي از اونهارو نا بود كردم در اين بين بچه ها ريختن تو محله و همه اونارو زدن البته آدم فروش هايي بودن كه در اين بين ما رو به اونها فروختن مثل: بلك ، دمپخت و .... من خودم در اين ما جرا عبرت هاي زيادي ياد گرفتم كه انسان هيچ رفيق و دوستي براي خودش نداره و بهترين رفيق و دوست ما خانواده و كتاب هايي هست كه ما اون مطالعه مي كنيم و ياد گرفتم كه ديگه بخاطر هيچ كسي دست به كارهاي احمقانه اي مثل اين موضوع نزنم و هميشه كار خودم با يك كاغذ و خودكار انجام بدم و به هيچ دوستي اعتنا و اعتماد نكنم چون از دوست نامرد تر خودش هست و دوست هست كه مانع از پيشرفت ما در زندگي خودمون مي شه و تا جايي كه مي تونه دنبال گمراه كردن ما هست. نظرات شما عزیزان:
سلام من شما رو با عنوان ما و بچه های تابستان 90 لینک کردم
شما هم منو با عنوان بهار لینک کنین
|
|||
![]() |